آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

راستش خیلی دلم میخواد در مورد تجربیات چند روز اخیر از زندگی وانفسا یه چیزایی بنویسم، نه که نشه در موردش گفتا، نه! مشکل اینجاست که اصلا حسش نیست!حوصله برا یه مدتی از پیش ما رخت بر بسته رفته!

این روز ها هر چی بیش تر درس میخونم، بیشتر دچار نهیلیسم نیچه ای میشم! هرچی بیشتر به اطلاعاتم اضافه میشه، خسته تر میشم! بیخیال تر حتی!

نظر خودم اینه که شاید داروهای طب غربی، علاوه بر تسکین درد جسمی، روان رو هم تحت تاثیر قرار میدن!

پا میزنم به پشت تمام تولیدات طب مدرن و با گذاشتن انگ اورژانسی ساعت ها در مطب پزشک طب سنتی سر میکنم بلکن نوبتم برسد!
آخرین بیمارم و منشی و دکتر هر دو خود را آماده کرده اند برای رفتن! آقای دکتر بسم اللهی میگوید و با دیدن انگشتان رو به موت دستم با خودکار سبز رنگش مینویسد و مینویسد و هی نگاه میکند به ساعت روی دیوار و اون تصویر خاکستری رنگ توی لپ تابش و من تا لحظات آخر متوجه نمیشوم که تصویر مربوط به دوربین مداربسته ایست که در سالن انتظار بیمارها نصب شده است و با آن صدای خفه اش از مزایای حجامت میگوید و عکس فرزندانش که سالی دوبار حجامت می شوند را نشانم میدهد، میخواهم بگویم من مشکلی با حجامت ندارم بگو من چه کنم که لااقل بتوانم مثل بقیه نفس بکشم، اما آقای دکتر وقت ندارند و باید بروند و یه مشت تجویزی که خودم از ابتدای طفولیت برای گلودردم میشناختم را روانه کاغذ میکنند.

نه این شکلی نمیشود باید خودم طبابت کنم لااقل برای خودم!
گلوام را جلویم روی میز میگذارم و با تمام حال نزاری که داریم میگویم خب چه مرگته؟! چته؟! چرا باید ساز مخالف بزنی با بقیه؟!
دکتر گفت باهات مدرا کنم و هر آت و آشغالی رو از درگاه مقدستون عبور ندهم!
چیکار باید میکردم که نکردم هان؟! چرا هرچی من بیشتر باهات راه میام و تو راه ناصواب میری؟! اونم تو موقعیتی که من به وجود سلامتی تو احتیاج دارم و باید حرف بزنم.
میفهمی؟!
فایده ای ندارد! حتی با مرور گناهانی که از طریق گلویم انجام دادم و راه توبه و انابه و خفه خون گرفتن در مقابل به زبان آوردن بعضی حرف هایی که چندان خوشایند نیست هم فایده ندارد!
مادر هم اسیر تو شده! فقط مانده است ابن سینا را از مقبره اش بیرون بکشم و از کتاب قانونش انتقاد کنم که چرا راه حل واضحی برای درد من ندارد!
با خودم فکر میکنم اصلا حقته! شاید خدا ترجیح داده تأدیبت را تمدید کند و تو هی درد بکشی و نتوانی هرچه دلت بخواهد بگویی بخوری!
مادر نصیحت میکند که تو اگر درس نخوانی و بری دنبال تشکیل خانواده تمام امراض بدنت میاد بیرون، درس خوبه اما نه برا تو!
پدر هم تمام خوراکی هایمان را زیرذره بین گذاشته تا نخواهم از پرهیزکردن در روم اما غافل از آنکه من تمام طول سال درپرهیزم و در حسرت نوشیدن یک لیوان آب خوش از گلویم به معنی واقعی کلمه!

پ.ن1: عاجزانه به یک گلو و حنجره سالم نیازمندیم برای کار خیری...
پ.ن2: گفتیم خیلی بی هوا نظر جناب حافظ رو هم جویا بشیم که برخوردیم با بیت عنوان پست!/ که دمش گرم زد به خال!
پ.ن3:فکر کنم برای گرفتن مدرک تخصصم در گوش و حلق و بینی، فقط به مقداری پول هنگفت نیازمندم و گرنه علمش را اکتساب کردیم طی چندین سال!

ماه سیه

نظرات  (۴)

۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۴:۵۱ محتـ ـسبـ
سلام
ما یه موجودی اطرافمون داریم که هر 5 ساعت یک دفعه خانوادش به گوشیش زنگ میزنن که اگه مرده بود بتونن جنازه اش رو پیدا کنن! انقد مریضه ! از هر بیماری 2،3گرم تو بدنش واسه نمونه داره !
حالا همین آدم وقتی میره کربلا تا 40 روز حالش خوبه !! میشه 41 روز دوباره حالش بد میشه !!!
شما هم کربلا رو امتحان کنید ضرر نداره ! شاید بهمین واسطه مثل این دوست ما سالی 3،4بار رفتید کربلا!
+
جدیدا تیر چراغ برق رو هم که میبینم یاد یک نظریه میفتم!
پاسخ:
سلام علیکم
:(
ما اینقدر بی لیاقت و بی سعادتیم که هر ماه چندبار میریم دکتر، یه آمپول قوی تجویز میکنه میگه برو تا دو ماه خوبی! اما دریغ از دو روز!
شما دعا بفرمایید شاید به واسطه دعای خیر خوبان رفتیم!
+
؟!
سلام
شما هم که همش مریض و خسته هستید
یه بار نشد خوب باشید !

به نظرم همون نظر مادرتون رو عمل کنید ، کار گشاست  .
اینها همش اثر تنهاییِ ...

البته مرگ رو هم پیشنهاد میکنم :|
پاسخ:
علیکم سلام
مریض شاید ولی خسته رو قبول ندارم!
خوب بودن با تندرست بودن فرق میکنه!

باشه از تجربیاتتون استفاده میکنیم!
چرا تنگ حالا؟!
" این روز ها هر چی بیش تر درس میخونم، بیشتر دچار نهیلیسم نیچه ای میشم! هرچی بیشتر به اطلاعاتم اضافه میشه، خسته تر میشم! بیخیال تر حتی! "


فراموشی هم دارید به نظرم :|

حتماً حتماً حتماً به پیشنهاد بزرگ تر ها عمل کنید !
دارید از دس میرید !


+ به خاطر شما گشاد گذاشتیم :|
پاسخ:
این روزها مال چند روز پیشه!
ما هرروزمون بهتر از دیروزه و الحمدلله در چنین وضعیتی نیستیم به برکات اتفاقاتی که افتاده!

من دیگه حرفی ندارم در این مورد!

+دست مریزاد!

نه خسته! |:
منم با دل تنگ و البته مادرتون موافقم! بالاخره مادر چیزی رو در خشت خام می بینن که شوما در آینه هم نمی بینید! :دی
البته با اینهمه مریضی کی حاضره...؟! :دی

پ.ن: ان شاالله در نهایت صحت و سلامت جسم و روح... :)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی