آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

کجا پیدایش شد آن زنک فالگیر وسط آفتاب تیرماه کویر؟!آن قمقمه آب یخش بدجور وسوسه ام کرده بود.
اصرار برای پرسیدن اسمم! گفت فلانی و بهمانی!چشم از پیشانی ام بر نمیداشت.چقد توصیفاتش مطابق نامم بود، که اگر نامم را برایش فاش می شد، کنه ای بود در لباس فالگیر!
یک خط در میان به حرف هایش گوش میدادم و هیچ راه رهایی از دستش را نداشتم. وسط تمجید ها و به تعبیری فال و اشعار مذهبی اش، حرف هایی بود که پربیراه نبود، مقام و پیشه ی فالگیری و فالگیرها برایم مثل روز روشن است اما یک آن به فکر شعر شاعر از کلام مولایمان افتادم که "به گفتار بنگر که گفتار چیست،به گوینده  منگر که کیست"
البته ناگفته نماند که چرندیاتش بیش از آن یک نصیحتی بود که مرا بفکر فرو برد. به نظرم فالگیر تجدد مآبانه ای نبود، افکارش متعلق به نسل گذشته هنوز گوشه ذهنش خاک میخورد.
فقط لبخند میزدم  که از من تقاضای دست بردن به کیف و یا جیب مبارک کرد تا مبلغی نه چندان گزاف دو دستی تقدیم وجودشان کنم، یه کم فک کردم دیدم یه شکلاتی که همیشه ته کیفم بوده نیز ندارم.در همین اثنا پدر گرامی رسید و اومدم سوار ماشین بشم که دیدم چقدر ازش میترسم! چهره کریهی داشت که لحظه آخر رؤیتشم کردم.
برا یه جمعی با گروه های سنی مختلف با حالت طنز تعریف کردم ماجرا را، هرکسی به یاد سرنوشتی که فالگیرهای چندسال پیش حواله اشان کرده اند افتاد.با چنان جدیتی سخن میگفتند که با خودم گفتم حق دارند فالگیرهای بیچاره که اطلاعاتشان را آپدیت نکنند، نگو طرفشان رو خوب میشناسن و زحمت آشنا شدن با تکنولوژی روز دنیا را به خودشان نمی دهند.


امیرالمومنین علیه السلام: سخن نیکو گوی تا تو را به نیکی یاد کنند.


پ.ن:زندگی یه کوره راه بی نشونه...هیچ کی دست سرنوشت و نمیخونه!

ماه سیه

نظرات  (۲)

:)))

تا بحال یه فالگیر از نزدیک ندیدم

خوش بحالت

D:

 

پاسخ:
:|
همون بهتر که رفتی شهری!

ینی چی همون بهتر که رفتم شهری؟!

چرا؟

پاسخ:
چون!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی