حال من حالِ "مسلم" صحنه ای از فیلم "خداحافظ رفیق" است، هنگام وداع با رفیقان...
"-اجازه ندادند...یعنی موقع تو هنوز نرسیده....
-این جوری رفیقتونو جا میذارید و میرید؟!
من بدبختم و بیچاره ام...بی عرضه ام...آلوده ام و واگیردارم....رنگ گناه و معصیتم....بایدم منو جا بذارید و برید...شماها پاکید...عزیزید...آبرومندید...سالمید...اما من جذام ِگناه سرتاپامو گرفته...مگه نه؟!...یه مرداب خشکیده ام...حالا ببنید رفیقتون تو این شهر شلوغ جامونده داره زیر دست و پا له میشه...دلتنگ رفتنم...
دلم گرفته
این همه چراغ توی این شهر هیچ کدوم چشمامو روشن نمیکنه...
این همه چشم تو این شهر هیچ کدوم دلمو گرم نمیکنه....
این شهر همش شده زمین...دیگه آسمونی نداره این شهر...من دلم آسمون (کربلا)میخواد...
من از کجا آسمونو پیدا کنم...؟!
-فقط چشماتو باز کن...چشماتو رو خودت ببند مسلم...ببند...
...
-اجازه دادن که تو هم بیای...آماده ای...؟!
...
اجازه منِ روسیاه چی...؟!...کاش من هم قدم به قدم برای زیارت تربیت می شدم...
اما چه فایده که کاش را کاشتند، سبز نشد...
در هر صورت ،قسمتتون ان شالله ...