آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...


شب قشنگ بود...
آسمان،بلند
ماه، خربزه
ابر،گوسفند
ابرِآسمان
نرم راه رفت
او گرسنه بود
سوی ماه رفت
گوسفند ابر، خورد بی صدا
مثل خربزه
قاچ ماه را...!


پی نوشت1:هیچ چیز مثل این نقاشی کودکت(با هندوانه کردن ماه در آخر نقاشی)،روح مرا تسکین نداد آن شب! مرا با خودش برد به داستانی که با خامه ی پنجم ابتدایی ام روانه کاغذ کردم، اسمش این بود به گمانم:"بادبادک ها در شهر ما میهمانند"! انگار نوشتن هم در دوران کودکیامان راحت تر بود! کلمه ها بهتر یاری ات می کردند!

پی نوشت2:چه خوب می فهمیدیم حرف های همدیگر را، در این دنیای ژولیده شدن هر چه بیش تر درک آدمیان! آشنایی من با تو شعف انگیزناک بود! شاید از نظر دیگران یا حتی خودت، ابلهانه...!

پی نوشت3:میهمان خسته ای داری در آغوشش بگیر/ امشب ای آتش، شب مهمان نوازی های توست...

پی نوشت4:انتظار من از تو متجلی شدن تمامی داستان ها و نقاشی های خلق شده در دوران کودکیم است در وهله اول! پس منتظر می مانیم برای روز بهره برداری از دستگاه ابداع شده ات!

پی نوشت5:بگذار فکر کنند،چرت و پرت گویی الصاق به اسم محبوبه است...! لااقل من و تو با این موضوع بهتر کنار می آییم! بگذار همه در جهالت خود بمیرند! و من و تو لعنت بفرستیم...من به استادم و تو به همکلاسی ات...!


ماه سیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی